"مطمئن باشيداز 3/4 دقيقه بيشتر طول نميكشه
از دستش نديد"
![](http://img.tebyan.net/Big/1388/04/58549112014816214717744103234234215225186.jpg)
" اتل متل يه بابا "
اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو می خورن
تمامی بچه ها
*********************
اتل متل یه دختر
دردونه باباش بود
بابا هرجا که می رفت
بوددخترش هم باهاش
*********************
اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفته بچه ها:
بابا چه مهربون بود
*********************
یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترو جا گذاشتش
*********************
چه روزای سختی بود
اون روزای جدایی
چه سالهای بدی بود
ایام بی بابایی
*********************
چه لحظه سختی بود
اون لحظه رفتنش
ولی بدتر ازاون بود
لحظه برگشتنش
*********************
هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اون که خودش رفته بود
آوردنش به خونه
*********************
زهرا به او سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد
*********************
خاک کفش بابا را
سرمه توچشاش کرد
بابا جونو بغل زد
بابا فقط نگاش کرد
*********************
زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش كرد
*********************
اتل متل یه بابا
یه مرد بی ادعا
براش دل می سوزونن
تمامی بچه ها
*********************
زهرا به فکرباباست
بابا توفکر زهرا
گاهی به فکر دیروز
گاهی به فکر فردا
*********************
یه روز می گفت که خیلی
براش آروز داره
ولی حالا دخترش
زیرش ، لگن می ذاره
*********************
یه روز می گفت : دوست دارم
عروسیتو ببینم
ولی حالا دخترش
می گه به پات می شینم
*********************
می گفت : برات بهترین
عروسی رو می گیرم
ولی حالا می شنوه
تا خوب نشی نمی رم
*********************
وقت غذا که میشه
سرنگ را بر می داره
یک زرده تخم مرغ
توی سرنگ می ذاره
*********************
گوشه ی لپ بابا
سرنگ رو می فشاره
برای اشک چشمش
هی بهونه میاره
*********************
عضه نخوره بابا جون
اشکم مال پیازه
بابا با چشماش میگه:
خدا برات بسازه
*********************
هر شب وقتی بابا رو
می خوابونه توی جاش
با کلی اندوه و غم
می ره سرکتاباش
*********************
" حافظ" رو برمی داره
راه گلوش می گیره
قسم می دهد حافظو
" خواجه ! " بابام نمیره
*********************
دو چشمشو می بنده
خدا خدا می کنه
با آهی از ته دل
حافظو وا می کنه
*********************
فال و شاهد و فالو
به یک نظر می بینه
نمی خونه ، چرا که
هر شب جواب همینه
*********************
اون شب که از خستگی
گرسنه خوابیده بود
نیمه شب ، چه خواب
قشنگی رو دیده بود
*********************
تو خواب دیدش تو یک باغ
تو یک باغ پر از گل
پر از گل و شقایق
میون رودی بزرگ
*********************
نشسته بود تو قایق
یه خرده اون طرف تر
میان دشت و صحرا
جایی از اینجا بهتر ...
*********************
بابا سوار اسبه
مگه میشه محاله ...
بابا به آسمون رفت
تا پشت یک در رسید....
نظرات شما عزیزان: